کجایی؟ این سؤال را از خودم میپرسم یا از تویی که نمیآیی؟
پیالهی زهرم کجاست؟ خونام کجاست؟ تو کجایی؟
نمیآیی؟
کجایی؟ این سؤال را از خودم میپرسم یا از تویی که نمیآیی؟
پیالهی زهرم کجاست؟ خونام کجاست؟ تو کجایی؟
نمیآیی؟
جامات از دستات بگرفتم و از شیدایی تو نوشیدماش.
نگفتی که کاسهی زهر بود. نوشیدم و نیست شدم.
هستیام نیست شد.
نیستم، نیستم، نیستم.
بسم الله الرحمن الرحیم.
وحشتناک است!
وحشی است!
کابوس شب، حسرت روز بعدی میشود.
منطقی است.
از بیخ و بن “بید” بودهام. آرامش و طوفان ریشهام را نمیکند.
فکر نکن یعنی بله شما درست میگویید و من نمیفهمام.
خطخطیهایی که برای خودم دارم.
دلام برای تمام آنچه که از اصل نبوده، تنگ شده.
تمام تصویرهای نبوده تار شده. انگار از خواب بیدار شدهای و میبینی که نمیبینی.
مقاومت میکردی. اما حالا میپذیری. آرام، آرام، خودت را و زمین را میپذیری.
بالهایت را باز میگشایی، میروی در آسمانها و تار میشوی.
باورکن ما همدیگر را پرت نمینماییم.
این را بدان که ما هم را پرت نمینمایانیم نیز.
و بدان که پرت نمودن نماییدن نمینماید.
و القصه رخسار بر رنگ نمیآید و نشانی از آن نه بر میتابد و نه مینماید.
ما نیز نه بر میتابیم و نه مینماییم و نه آن را که نباید بنماییم نمینماییم.
سمانه! دوست عزیزم!
از اینکه اینگونه شخصیت تو خرد شده عمیقا متاسفم. به یاد داشته باش عدهای هستند که “قدر هیچ چیز” را نمیدانند. این جماعت “لیاقت خوبیها”ی تو و هیچ خوب دیگری را ندارند.
به یاد داشته باش اگر میخواهی در این دنیای سرتاسر بد ادامه بدهی باید با اینها بیش از این خوب باشی. بدیهای آنها دلیلی مستدل برای بد بودن تو نیست. اگر امثال آنها وجود نداشته باشد که خوبی تو به چشم نمیآید دوست خوبام. باید خوشحال باشی که اینقدر خوب هستی.
“انسان تنهاترین موجود روی زمین است.” و هیچکسی دوای دل شکستهی تو نیست. آن چیزی که تو را شفا میدهد، خوب بودن خود توست. با خودات بهتر از این باش. همچنان که با این بیلیاقتانی که توفیق اجباری نصیبشان شده است و حتی بیشتر از آن.
میزان خود تو هستی نه آنها. آن ها ترازویی ندارند. تشنگانی هستند که فقط کاسهی آبی در دست دارند و دنبال رفع عطش خود. متاع به این گرانبهایی به رایگان نصیبشان شده است، چرا باید بابت بدست آوردن چنین چیزی هزینهای پرداخت کنند در حالی که مفت به چنگشان آمده است؟ متذکر شدم که آنها لیاقت ندارند. چه برسد لیاقت چنین چیز گرانبهایی. به آنها اگر لجن مرداب هم بدهی آن را با اشتیاق سر میکشند و نه تنها سیراب میشوند بلکه سرمست هم میشوند.
دوست گرانبهایام! سمانه!
خوب بودن مسیلهایی نبوده که تو بتوانی بهراحتی آن را بدست بیاوری و حال به راحتی آن را از دست بدهی.
سمانه باید فروشندهی زبر دستی باشی. رایگان فروختن خوبی، گرانفروشی است که هرکسی مشتری آن نیست. بعضیها واقعا خریدار نیستاند و فقط برای تفریح آمدهاند. مشتری واقعی یک کالای گرانبها خیلی دیر به سراغ آن میآید. تو نباید به فکر هرچه سریعتر به سود رسیدن خود باشی. حواسات باشد که متضرر نشوی.